- یله دادن ((~. دَ))
- لم دادن، تکیه دادن به چیزی به نحوی که بدن در حال استراحت کامل قرار گیرد
معنی یله دادن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قبول کردن دختر صیغه نکاح را، بله گرفتن ازدختر در صیغه عقد
مراسم چهلم مرگ کسی را بوسیله اطعام مساکین و دیگران بجا آوردن
جایزه دادن، احسان کردن
چاش دادن، سلاک پرداختن، بهره دادن دادن گندم و جو و ارزن و مانند آن، کرایه خانه و کلبه و کاروانسرا و جز آن را دادن، غله باز دادن
گذاشتن راه برای کسی تا بگذرد
پرداختن پاکیزه کردن، پرداخت کردن، صیقل دادن
صلاگفتن صلازدن: فرا خواندن فرا خوانی هلا گفتن آواز دادن برای طعام و جز آن دعوت کردن، آواز دادن برای طعام، خواندن، طلبیدن
کسی را اندوهگین ساختن
کنایه از خوشایند بودن، مزه داشتن
به انجام رساندن کارها، خاتمه دادن
ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن، وانهادن، واهشتن، واهلیدن، هلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن برای مثال گله کرد باید به گیتی یله / تو را چون نباشد ز گیتی گله (فردوسی - ۲/۳۱۸)
گره در چیزی انداختن، کنایه از پیچیده ساختن، گره بستن
آموختن کاری به کسی، تعلیم دادن، یادآوری کردن
آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری، خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، برای مثال کمر بستم به عشق این داستان را / صلای عشق در دادم جهان را (نظامی۲ - ۱۱۹) ، صلا زدن، صلا گفتن، صلا دردادن
کسی یا چیزی را در روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گرداندن، غلتانیدن
فریفتن، حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، تنبل ساختن، گول زدن، دستان آوردن، نارو زدن، سالوسی کردن، مکر کردن، ترفند کردن، تبندیدن، اورندیدن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن، خدعه کردن، غدر کردن، مکایدت کردن، شید آوردن، حقّه زدن، چپ رفتن، کید آوردن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، نیرنگ ساختن
غلتانیدن، یا غلت آواز. بگردانیدن آواز ترجیع صوت تحریر
اندا کاندن اندوهگین کردن اندوه دادن ایجاد اندوه کردن غمگین ساختن
غلتانیدن، یا غلت آواز. بگردانیدن آواز ترجیع صوت تحریر. باشتباه انداختن در غلط افکندن
به فرجام رسانیدن حل و فصل کردن (امور)
قصه گفتن نقل کردن: کسیت کورا ز ما خبر گوید شاه امیر قصه گدای دهد
گره زدن، ایجاد مشکلی کردن در کاری
لب دادن
لیق دان. توضیح این کلمه بصورت لیفه دان هم آمده
دوات مرکب. توضیح این کلمه بصورت لیقه دان هم آمده
دوات مرکب لیفه دان
خوش مزه بودن غذا
بتملک دادن بعنوان ملک بخشیدن: (متوکل وی را در بغداد پنج دیه ملک داد) (قابوسنامه. نف. 21)
زمان و مهلت دادن
ول دادن
آموزاندن